
میخواستم در این پست، "نشانگان شرافت" را از منظر حافظ شیرازی بازگویی و واکاوی کنم. اما دربارهی نشانگان فرومایگی یک نکته ناگفته مانده است که بی اشارتی به آن این سخن به سامان نمیرسد.
اگر به نشانگان فرومایگی نگاهی دوباره بیندازیم، متوجه این نکته میشویم که این نشانگان آمیزهای از "تناقض" ها است:
"فقر فرهنگی" در عین "ادعا"های فراوان و بیسروته و بیمبنای فرهنگی؛
خودبزرگبینیِ برخاسته از عقدهی حقارت؛
شبق – یا ذهنمشغولی بیش از حد با مسائل جنسی – که ناشی از تحمیل محرومیتها و ممنوعیتهای بیمنطق و غیرانسانی است؛
و در نهایت، رفتار ضد اجتماعی که خود را به صورت شخصیت "منفعل-پرخاشگر" نشان میدهد. شخصیت تعارفی و متملقی که در عین حال آکنده از خشم نسبت به سلسله مراتب و نظاماتِ اجتماع خود است. آمیزهای از تملق و تعارف بیش از حد از یک سو و کارشکنی و زیرآب زدن و بیتفاوتی از سوی دیگر.
این جاست که "طنز" حافظی مجالی فراخ برای جلوهگری پیدا میکند. طنز حافظی آیینهای دربرابر کژتابیها و کژرفتاریهای اخلاقی ایرانیان است. کژتابیهایی که ریشه در روابط بیمارگونهی "قدرت" دارند. چنان که برای مثال، با نگاهی به تاریخ میبینیم که برای حاکم و پادشان مدیحهسرایی و مجیز گویی را به نحو شرم آوری از مرزهای افراط عبور میدهند و فردای سقوط همان حاکم یا پادشاه، هر خشونت و بیحرمتی نسبت به او و خانواده و اطرافیانش روا میدارند. (ماجرای مدیحه سرایی قاآنی برای امیرکبیر و پاسخ او مثالی نیک پرداخته از این معناست که حتما خواندهاید)
در چنین شرایطی، آموزش اخلاق رسمی راهی به دهی نمیبرد. اخلاقی شدن روابط بین انسانها نیازمند روابط معقول و انسانیِ قدرت در جامعه است. در شرایطی که روابط فردی و اجتماعی توام با تغلب و استیلاجویی است، سخن از اخلاق گفتن، خشت بر آب زدن است. از همین رو ادبیات آزاد و منتقد در چنین شرایطی راه به "شوخطبعی آمیخته با جنون" میبرد. یعنی همان چیزی که پارهها و بارقههای چشمگیری از آن در طنز حافظی مشهود است.
بگذارید مثالی بزنم از تفاوت "اخلاق رسمی" و "شوخطبعی حافظانه" که به کژتابیهای اخلاقی زمانهی خود واکنش نشان میدهد:
زبان رسمیِ اخلاق آمیخته با "نصیحت" است. نصیحت نوعی از بیان است که توصیههای اخلاقی بر آن بار میشوند تا از نسلی به نسل بعد برسند. اما در جامعهای که از نظر روابط قدرت بیمار شده است، نصیحت یا ابزار استیلای مدعیان است یا وسیلهای برای خودنمایی و ریاکاری بی آن که کسی به آن باور داسته باشد یا عمل کند. از همین رو حافظ عنصر نصیحت را با طنازی و استهزا به کار میبرد. هر وقت که قیافهای جدی میگیرد تا نصیحت کند، دقیقاً خلاف آن چه را میگوید که ناصحان رسمی و مکتب اخلاقی رسمی زمان – یعنی دین ورزی زاهدانه و صوفیانه – القاء میکنند:
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
یا:
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
این شوخ طبعی حافظانه وقتی به مرزهای جنون نزدیک میشود که شخصیت "باده فروش" یا "پیر مغان" یا "پیر گلرنگ" را که به علت اشتغال به فروش خمر و سکنی در خرابات و مراکز باده گساری و کام جویی، مورد نفرت و نقد اهل زهد و علم زمان بودند و دقیقاً نقطه ی مقابل "پیر" و "مرشد" صوفیان و عالمان زمان قرار میگرفتند، به عنوان "پیر" و "مرشد" خود معرفی میکند و صفات خوبی را که صوفیان به پیر راهدان نسبت میدهند، با طنزی جنون آمیز به باده فروشان خرابات نسبت میدهد. حتی اسباب لهو و لعب را مانند چنگ که صوفیان و فقیهان از آن نهی میکردند، به علت خمیده قامتی "پیر" خطاب میکند. خود حافظ نیز به طنز عجیب بودن کار خود را یادآور میشود:
در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم!
یا:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
در نقل قول از پیر هم طنز گویی را به حدی میرساند که بوی کفر و جنون از آن میآید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!
کوتاه سخن این که نشانگان فرومایگی که آمیزهای از تناقضها است، ریشهی اخلاق و گفتمان اخلاقی را در جامعه خشک میکند. چنان که ادبیات رسمی اخلاقی پوک و توخالی و بی تاثیر مینماید. در چنین شرایطی، ادبیات آزاده و مستقل – در مقام وجدان بیدار اجتماع – به طنز جنون آمیز پناه میآورد. زیرا تنها در چنین قالبی است که میتوانید آیینهای نیک پرداخته و تمام نما در برابر ناهنجاریها و تناقضهای روان و رفتار جامعه قرار دهد. شعر حافظ نمونهای اعلا و شگفت انگیز از این گونه طنز است.
البته این گونه طنز را به نیکی در آثار عبید زاکانی، خیام نیشابوری و حتی در پارههای کوچکی از سایر آثار کلاسیک، مانند منطقالطیر عطار نیز یافتن میتوان.
****
امروز به سرم زد که بروم و فیلم "آرگو" را تماشا کنم. نزدیک همین مجتمع تجاری که به آن "مال" میگویند و فروشگاه "کافی بین" اش پاتوق یک نفرهی من است، یک سینما هم هست. رفتم و فیلم را دیدم. خوشم نیامد. ملول شدم. دیگر حال برگشتن به کافی بین و مطالعه را نداشتم. راه افتادم رفتم "جیم". یعنی جایی که چند وسیلهی ورزشی گذاشتهاند برای ورزش و تحرک. قبل از من یک پیرمرد آنجا بود. بر خلاف همه که در جیم آهنگهای تند میگذازند، پیرمرد قطعهای از ویوالدی را در پخش سالن گذاشته بود. خوشم آمد و ابرهای ملال پراکنده شدند. این دو اتفاق مهمترین اتفاقهای امروز من بودند. شما هم نباید از من بیشتر انتظار داشته باشید. آخر این وبلاگ همانطور که در بالایش نوشته شده است "داستانکهای یک زندگی ساده" است. همین.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.